ساعت 10:15 در خونه پیادم کرد،5 دقیقه بعدش اس زدم ج نداد،خب حتما کار داشته...تا
کی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نگران شدم اس زدم،نگرانم،ج نداد،زنگ زدم ج نداد...باز زنگ زدم و ...
اون بدون اس دادن به من نمیخوابید،تا صدامو نمیشنید نمیخوابید،ای خدا چی شده آخه،دارم میمیرم
از نگرانی
ای خدا من بدونه عچقم میمیرمتا صبح من میمیرم،ای خدا منو پیش مرگش کن
ساعت 12 پا شدم ازخواب با یاده عچقم
20 دقیقه وقت بود تا مامان بابا از سرکار بیان خونه،قرار بود از بیرون غذا بیارن ،دیشب مامان گفت
دیگه اصلا کمکم نمیکنی،اوخی دلم سوخت،یه ربعه،نمازمو خوندم،سالاد درست کردم،ظرفارو هم شستم
مامان خانومی که اومد کلی قربون صدقه م رفت
،نشستیم ناهار خوردیم خیلی بدمزه
بود،2 قاشق خوردم فقط
عچقم از وقتی بیدار شدم هوامو داشت،زنگید حرف زدیم،قربونش برم من
ساعت 2:30 بازی ارتش سرخش بود،اس زد،دعا کردم بازی رو ببره که عچقم خوشحال شه و بعد
از اینهمه تساوی و باخت بالاخره برد
بعدازظهر رفتم کلی کرم و شامپو و صابون خریدم
اومدم خونه یاسی تو حموم بود
از حموم کشوندمش بیرون
ساعت 9:30 عچقم اومد همدیگه رو دیدیم،گفتم موهاش خوجل شده،گفت سوخته،باید کچل کنم
من که مشکلی ندارم
امشب خیلی خوش گذشت،کلی حرف زدیمو خندیدیم،ولی خیلی زود گذشت ؛دلم
واسش تنگ شده
کاش امشبم بزنگه بحرفیم
دیروز _ _ _ _
ساعت 11 بیدار شدم،باید برم شرکت فرم پر کنم واسه کار
تا آماده شدم رفتم شد ساعت 1،مژی هم اونجا کار میکنه،کلی تحویلم گرفت گفت خیلی عوض
شدی،خانوم شدیگفت فرمو پر کن هرکدوم رو بلد نیستی جواب نده،تست هوش
بود،چندتاشو نتونستم جواب بدم،بهش که گفتم اشاره کرد به سقف،افاااااا،دوربین بود
خداحافظی کردم اومدم که درو باز کنم،یهو دیدم در توو صورتمهیکی از کارمندای همون شرکت
بود،زدم بیرون،زنگیدم به عچقم،گفت چرا ج ندادی زنگیدم،گفتم فرم پر میکردم،میخواس بیاد
برسونتم خونه
رفتم پیش یکی دیگه از دوستام،اس زدم به عچقم اونم ج داد خوش بحاله ...جون،آخ که چقدر
حرص خوردم بهش گفتم ولی انگار نه انگار
اس زدم که نباید اینجوری بگه،اما اصلا ج نداد،یعنی انقدر کار سختیه،یادمه یه بار که با دوستم
حرفید اینجوری گفت ...جون،چقدر مسخره کرد منوولی من به دوستم گفت یه لفظه،به همه
میگه،چندبار هم تذکر دادم ولی ...حالا هم که بجای ج میگه اذیتم نکن دارم ناهار میخورم،مهمون
دارم،آخه من از کجا باید بدونم مهمون داره،اصلا لازم نبود همون موقع ج اس بدی میذاشتی بعد از
ناهار،ولی یه چشم میگفتی یا حداقل میگفتی باشه
یه کم بعدش زنگید،گفت من میدونم از این ناراحتی که من زودتر ناهار خوردم،چرا میپیچوند جریان
رو،هر چی توضیح میدادم یه چیز دیگه میگفت،خیلی اذیتم کرد خیلییییییی،همش میگفت
منم میتونم مثه تو باشم ولی سعی میکنم آروم باشم،آخه من کی کارای تورو انجام دادم،اگه این
حرفارو بزنم یه بار بگی نگو دیگه تکرار نمیکنم
بهترین راه این بود که سکوت کنم،هر چقدر بحث کردم فایده نداشت،تا شب هی اس داد که چرا
کم لطفی میکنی،چرا سراغمو نمیگیری،من اس میدادم اما کم
خودش دیگه متوجه اشتباهش شده بود،شب زنگید معذرت خواست،مثه همیشه کلی ناراحت
شد ولی کاش یاد میگرفت همون اول یه ج میداد که کار به اینجا نکشه
نمی دونم بعدها هم میخواد اینجوری باشه،همیشه به من میگه لجبازی نکن ولی خودش...
ساعت 12 بیدار شدم تا نیم ساعت حرفم نمی اومد،4 استکان چایی خوردم تا چشام باز شد
بعدش اشتهام باز شد شکلات آخ جون
عچقم صبح با باباش رفته بود شهرستان
یاسی هم با عیال و یه لشکر رفته بودن شهرستان
مامان هم که از صبح
مثه همیشه جمعه رو ماهی خوردیم،دسه مامان خانومی درد نکنه،خیلی خوشمزه بود
سعی کردم به عچقم مسیج نزنم که اگه پشت فرمونه حواسش پرت نشه
رفتم یه ربع از یه فیلم رو دیدم اسمش "سگ پشمالو" بود،باحال بود بعد رفتم دوش گرفتم، باز
اومدم نت
دوس داشتم ببینمش،ساعت 10 تا رسید اومد دیدمش،من
سوار شدم داشت تلفنی حرف میزد،همون اول بهش گفتم زیاد دور نزن،مثه همیشه حسین زنگ
زد قرار شد بعد باهاش تماس بگیره
واسم دنت خرید ولی دوس نداشتم بخورم،آخه دستمو نگرفت اصلا
همش اینجوری بودگفت بریم خونه
بعدشم یه مسیج زد،خب دیگه چه خبر،این مسیج یعنی داره میخوابه و دیگه بعدش مسیج نمیزنه
اومممممممم خوشحال شدم دیدمش ولی اصلا خوش نگذشت
امروز مامان خانوم خونه بود یه کم زودتر بیدار شدم که نگه هر روز تا ظهر خوابی
ظهر مسیج دادم به عچقم ببینم اگه ناهار میخوره منم ناهار بخورم که زنگید گفت دارم میرم غذا بگیرم،مهمون از شهرستان داشت
ساعت حدود 8 بود که زنگید گفت 5 دقیقه بیا پایین ببینمت،همه خونه بودن،روم نمیشد جلو بابا بگم میخوام برم ببینمش،منم گفتم نمیتونم بیام
آخه 5 دقیقه هم شد وقت،5شنبه هامون همیشه اینجوریه
دوباره زنگید گفت اجازه میدی برم مهمونی،بعد خودش پشیمون شد که نمیره،کلی اصرار کردم
بره،حوصله گیر دادنهای بعدشو نداشت
مامان خانوم گفت بیا بریم بیرون،گفتم نه
یه ساعت گوشیش خاموش بود،مردمو زنده شدم تا اینکه مسیج داد:چته زندگی،من که گفتم 5
دقیقه دیگه بیا،آره دیگه من هنوزم سر حرفم هستم عادی شده 4 روز هم منو نبینی ولی من همیشه دلتنگتم
خوشحال بودم رفته مهمونی،فقط یه بار زنگیدم صداشو بشنوم،رفته بود بازی
قرار بود ساعت 11 بیاد 1 برگشت خونه
گفت همه موندن من برگشتم،گفتم چند نخ سیگار کشیدی؟
1 نخ بیشتر از قولی که دیشب داده بود ،اونم بخاطر یه تعارف،گفت نمیشد دستشو رد کنم،آخه
اینم شد دوست،حالا اون هرچی،آخه چرا عچقم تو سر قولت نمی مونی
بعد گفت چرا هروقت میریم بیرون بعدش بحث میکنیم،خب هیشکی نمیدونه که من چه زجری
میکشم
مثه همیشه قول داد بهم برسیم،دیگه نمیره با دوستاش شب نشینی
اما من گفتم نمیخوام باعث بشم دپ شی،محدودش نمیکنم ولی نمی خوام چیزی که بهش ضرر
میزنه استفاده کنه،درک کن عچقم
عچقم مثه هر شب چشاش خیس شد
همش میگفت عاشقتم،هیشکی نمیتونه تورو از من جدا کنه
گفت پس کی میشه بیای پیشم،منم گفتم خیلی زود،خدا جونم یعنی میشه
هر شب کلی آرومم میکنی،فقط تو میتونی،خدا جون جونی عچقمو بهت میسپارم همه جوره نگهش دار