دیشب که اومدم خونه باز دلم واسش تنگ شد،انگار نه انگار با هم بودیم
صبح که بیدار شدم بارون اومده بود عچقم بعد از چند هفته به مسیج نیمه شبم جواب داده بود
با هم حرف زدیم ولی از همیشه بهتر،دلیلش شبه گذشته بود اینکه آروم بودیم،دوس داشتیم بازم همدیگه رو ببینیم،دلتنگ بودیم
ساعت 10 اومد،خیلی خوجل شده بود،همون پیرهنی رو که وقتی بابا رو دیده بود تنش بود
وای با اون موهای فرفری،زندگیمی تو
گفت که آکواریومم شکسته یکی میگیرم باهم نگه میداریم
منم گفتم یکی باید خودمو نگه داره،بهم گفت چرا انقد بی حالی،خب دوس ندارم مگه زوره
این اولین بار بود که ما باهم بیرون بودیمو بارون می اومد،هوا خیلی خوب بود،خوش گذشت ولی مثه دیشب آروم نبودیم،وقته رفتن کلی دپ بودیم
باید چند ماه دیگه صبر کنیم واسه اینکه ...
صدای رعدوبرقه،امیدوارم عچقم از خواب بیدار نشه،بدخواب بشه