faithfulness

خاطرات روزانه منو عچقم اینجا ثبت میشه

faithfulness

خاطرات روزانه منو عچقم اینجا ثبت میشه

سرش شلوغه

دیشب اصلا بهش گیر ندادم،ساعت 10 بود که زنگیدم گفت دارم میرم تو خونه،یه ساعت بعد زنگیدم بیرون بود،میخواستم بگمولی روم نشد نمیدونم چرا،زود خداحافظی کردم


میدونم خیلی کار داره،واسه همین زیاد تماس نمیگیرم،دو ساعت بعدش زنگید،خیلی خسته بود


ولی سعی میکرد نشون نده،فدای حس مردونه ت بشم من،نمیخواد مسایل کاریشو بهم بگه که

ناراحت نشم ولی نمیدونه که من این روزا دارم چه زجری میکشم واسه خاطر عچقم


به عچقم گفتم میخوام 5 تا بچه داشته باشم اونم گفت اولیش باید پسر باشه که مراقب


خواهراش باشه منم گفتم از خدامه،توو دلم گفتم حالا تو بزار ما به اون مرحله برسیم


--------------------------------------



امروز از ظهر که بیدار شدم تا ساعت 4 خبری نشد،من چند بار مسیج دادم جواب نداد،وقتی هم 


زنگیدم مشغول بود خیلی نگران بودم یه بار هم رد کرد تماسمو،تا اینکه زنگید گفت اومدم ناهار


بخورم باز برم بیرون دنبال کارم،امروز اصلا نبودش تا ساعت 8 که زنگیده بود من جواب نداده بودم


مسیج زدم خونه دوستم هستم نمیتونم حرف بزنم


اومدم خونه بهم زنگید گفت اگه دوسم داشتی گوشیو سایلنت نمیذاشتی،خیلی غصه خوردم من


که اینهمه دوسش داشتم جرا این حرفو زد ولی بعد که بهش زنگیدم از توو دلم در اورد و گفت دلم


بهونه گیر شده؛دلتنگمه،قربونه دلت برم مننننننننن


راستی امروز به جای دو نخ 5 نخ سیگار کشیده بودولی قول داد فردا کم بکشه،بهم قول داده


سیگار رو میذاره کنار وقتی بهم رسیدیم


وای دارم از بیخوابی می میرم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد